top of page

Iman Irannejad

Screenshot_2020-04-05_Iman_Irannejad_(_i
جلد۱.jpg

رمیدن

مرد جوانی خود را به همراه مادر فوت شده، همسر سابق و معشوقه از دست رفته خود در یک اتاق پیدا می کند و سعی می کند به یاد بیاورد چطور به آنجا رسیده است.

 

(این رمان توسط نشر پنجره از دی ۱۳۹۷ به وزارت ارشاد فرستاده شده و در انتظار دریافت مجوز یا اصلاحیه است)

A young man finds himself with his dead mother, ex-wife, and lover in a room and tries to remember how he ended up there. 

Escape

cover5.jpg

تهران داستان یک آدمکش

یک آدمکش حرفه ای جوان، در تهران امروز، وقتی می فهمد زمان حذف خودش هم رسیده است تصمیم می گیرد برای نجات خود رئیس اش را بکشد. اما این کار آسان نیست.

(این رمان به صورت آنلاین در اختیار عموم قرار گرفته است و تمام حقوق معنوی و مادی آن مطعلق به نویسنده است)

Tehran, Story of a Killer

A young professional killer in Tehran finds out his boss needs him dead. To save himself he decide to kill the boss first.

Writing

داستان کوتاه

Short Story

Short Stories

نظافت

امروز جمعست. همون هفت پاشدم ولی تا هشت تو رخت خواب موندم. کلی کار داشتم که انجام بدم ولی تقریبن تا ده هیچ غلطی نکردم. هیچ وقت نفهمیدم چطور بعضیا از همون اول که از خواب پا می­شن می­ افتن دنبال کار و زندگیشون.

او تصمیم گرفت نویسنده شود

چهل سالی داشت که تصمیم گرفت نویسنده شود. چند باری در موردش خیال پردازی کرده بود ولی هیچ وقت کار جدی برایش انجام نداده بود. تصویری از یک نویسنده در خیالات خود داشت که او را سر ذوق می­ آورد.

Screenshot_2020-04-04_Iman_Irannejad_(_imanirannejad)_%C3%A2%C2%80%C2%A2_Instagram_photos_and_videos

ایمان متولد اسفند ۱۳۶۵ در تهران است. او دانش‌ آموخته سینما از دانشکده سینما و تأتر و رسانه‌ های دیجیتال از دانشگاه UNSW استرالیا است.  او نوشتن را با فیلمنامه نویسی در دوران دانشجویی شروع کرد وسال‌ها بعد با داستان و رمان نویسی ادامه داد. داستان‌ گویی علاقه دیرین او و مفری برای پالایش افکار، هیجانات و دردهای زندگی است.

Born in 1987, Iman is a Cinema and Digital Media graduate. He has started writing short film scripts in school and continued his passion for storytelling by writing short stories and two novels.

About

هیولا

اتاق خواب نه بزرگ بود و نه خیلی کوچک. اما وقتی تخت دو نفره را در آن جا دادند دیگر فضای چندانی باقی نماند. مرد فکر کرد شاید بهتر باشد دیگر میز آینه را داخل اتاق نگذارند ولی قبل از اینکه آن را به زن بگوید از این فکر پشیمان شد.

سرطان

وقتی فهمید سرطان دارد اولش باورش نمی ­شد. به صورت دکتر زل زده بود و سرش را به نشانه تایید تکان می­ داد. بعد فکر کرد که این واکنش طبیعی نیست و بهتر است خود را ناراحت نشان دهد. برای همین اخم کرد. بعد یاد مریم افتاد که درست کنارش نشسته بود

لاتاری

مجبور شد استراحت ناهار اش را کمی دیرتر داشته باشد چون سرآشپز تصمیم گرفته بود او اتاق سردکن را تمیز کند. زیر آفتاب گرم پشت­بام مرکز خرید هنوز لاله گوش­ه ایش و نک بینی­ اش از سرما زق­زق می­ کرد. وقتی روی نیمکت منطقه­ ای که برای سیگار کشیدن مشخص شده بود نشست درد لذت­بخشی در ران­ های پایش احساس کرد.

مردی که میدانست

مرد می دانست باید چکار کند. او می دانست اگر بیشتر کار کند، حواسش را به نشانه ها جمع کند و امید داشته باشد شانس موفقیت بیشتری خواهد داشت. او می دانست هیچ چیز در زندگی آسان به دست نمی آید مگر آدم شانس بیاورد و می دانست شانس از عهده ی او خارج است.

Piles of Books
Contact

Sydney Australia

(+61) 415129581

  • facebook
  • instagram

Thanks !

bottom of page